چرا به خودمان دروغ میگوییم؟

چرا به خودمان دروغ میگوییم؟ برای پرهیز از احساساتی که پذیرفتن واقعیت در ما ایجاد میکند.
به جای روبه رو شدن باحقیقت، ما منتظر می مانیم تاتخیلاتمان حقیقت یابند واین گونه از حقایق زندگیمان اجتناب میکنیم. با انتظار کشیدن برای تبدیل واقعیت به چیزی غیر واقعی، ما به خودمان درباره ی عزیزانمان، خودمان و زندگی دروغ میگوییم. ما رنج میکشیم زیرا با واقعیت میجنگیم، جنگی که همیشه در آن بازنده ایم.
دروغ هایی که به خودمان میگوییم برای ما نامریی اند. ازاین رو، به درمانگری نیازداریم که به ما در دیدن آن دروغ ها و خساراتی که وارد کرده است، کمک کند. آنگاه تازه میتوانیم با حقایقی که ازآنها اجتناب میکردیم روبه رو شویم. هنگامی که خیال را رها کنیم، با واقعیت رو به رو میشویم و با پذیرفتن احساساتمان و واقعیت انطور که هستند، نه تنها خود واقعی مان را کشف میکنیم، بلکه دنیا را آن طور که هست درمیابیم. به این ترتیب، میتوانیم به دنیا و حقایقی که آشکار میکند وارد شویم.
وقتی بر توهماتمان اصرار میورزیم، زندگی واقعی ازکنارمان میگذرد؛ درحالی که، ما انتظار زندگی خیالی ای را میکشیم که هرگز فرا نمیرسد. به این ترتیب، خسران هایی که ما بر خودمان تحمیل میکنیم، خسران های زندگی را تشدید میکنند .
واقعیت غالبا ما را نا امید میکند، درحالی که، تخیلات با وعده رضایت نامتناهی ما را اغوا میکند. وقتی نزدیک درمانگر میرویم،به سوگواری برای مرگ آن وعده های اغوا کننده میپردازیم. هرگاه از احساسات دردناک میپرهیزیم، نشانه های بیماری ،که حاصل نادیده گرفتن حقایق عاطفی زندگیمان است، در مابروز میکند. در درمان، میتوانیم با احساساتی که از آنها اجتناب کرده ایم روبه رو شویم وبه زندگی در دنیایی که دیگر وجود ندارد پایان دهیم.
برای شفا یافتن،بایدبپذیریم از آشکار کردن خود واقعی مان برای دیگری، همچنین ازتبدیل شدن به آن کسی که میتوانیم باشیم، میترسیم. ما به درمانگر مراجعه میکنیم تا آشکار شویم، تغییر کنیم وکشف کنیم در زیر افکاری که دیگران به ما القا کرده اند که ایم؛ افکاری که به آنها اعتقاد داشته ایم و به آنها تجسم می بخشیم بی آنکه متوجه آن باشیم.
برای ردکردن و نپذیرفتن زندگی درونی و بیرونی مان مجبوریم دروغ بگوییم. اما این دروغ متفاوت، فراگیر و حتی برای ما نامرئی است؛ این دروغ ها در حقیقت نوعی واکنش دفاعی است. واکنشهای دفاعی دروغ هایی اند که ما برای اجتناب از درد به خود میگوییم.
زنی که شوهرش به او خیانت کرده بود، میگفت؛ نباید این کارو میکرد؛(دروغ: واقعیت نباید آن چیزی باشد که هست.) مردی که در دوران کودکی مورد آزار پدرش قرار گرفته بود میگفت: (خوشحالم پدرم من را کتک میزد حقم بود).((دروغ: وانمود میکنم پدرم را دوست دارم و اصلا از او متنفر نیستم)). زن دیگری که شوهرش اورا ترک کرده بود میگفت که شوهرش باز خواهد گشت.((دروغ: اگر واقعیت را نگویم واقعیت ناپدید خواهد شد. )) زنی از رابطه با دیگران دوری میکرد وبه همین دلیل تنها و افسرده مانده بود. از او پرسیدم ؛احساست به شوهر خیانت کارت چیست؟ او پاسخ داد *احساس خالی بودن میکنم* آن زن بدون اینکه بداند به خودش و من دروغ میگفت. آیا میتوانستم با یک زن تهی ارتباط برقرار کنم؟ یا میبایست به او خاطر نشان میکردم که چگونه در پشت نقاب تهی بودن مخفی میشود؟ آیا دروغش را باور کنم؟ وقتی درد شدید است برای همه ما پیش آمده است که وانمود کنیم تو خالی هستیم در حالی که پر از احساساتیم. هیچ کدام از ما در مقامی نیستیم که بتوانیم دیگران را برای پنهان کردن احساساتشان قضاوت کنیم و درباره شان حکم بدهیم.
- لینک دانلود به صورت پارت های 1 گیگابایتی در فایل های ZIP ارائه شده است.
- در صورتی که به هر دلیل موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید به ما اطلاع دهید.
پسورد فایل : پسورد ندارد گزارش خرابی لینک
دیدگاهتان را بنویسید